تبلیغ شماره 1

سکه ای یک سنتی

🕶 پسر کوچکی، روزی هنگام راه رفتن در خیابان، سکه ای یک سنتی پیدا کرد.

👛 او از پیدا کردن این پول، آن هم بدون هیچ زحمتی، خیلی ذوق زده شد.

 🎒 این تجربه باعث شد که او بقیه روزها هم با چشمان باز سرش را به سمت پایین بگیرد و در جستجوی سکه های بیشتر باشد.


گرگی در دامنه

☘️ﺭﻭﺯﯼ ، ﮔﺮﮔﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻣﻨﻪ ﮐﻮﻩ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﯾﮏ ﻏﺎﺭ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ
ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻋﺒﻮﺭ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ. ﮔﺮﮒ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺷﺪ ﻭ ﻓﮑﺮ
ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ ﮐﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ
ﻣﺨﺘﻠﻒ ﺭﺍ ﺻﯿﺪ ﮐﻨﺪ . ﺑﺪﯾﻦ ﺳﺒﺐ، ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻞ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﻏﺎﺭ ﮐﻤﯿﻦ
ﮐﺮﺩ ﺗﺎ ﺣﯿﻮﺍﻧﺎﺕ ﺭﺍ ﺷﮑﺎﺭ ﮐﻨﺪ.

 


اسب سوارش

🌴☀️ سالها پیش حاکمی به یکی از سوارکارانش گفت مقدار سرزمین هایی را که با اسبش طی کند به او خواهد بخشید. 

🌴همان طور که انتظار میرفت، اسب سوار به سرعت برای طی کردن هر چه بیشتر سرزمینها سوار بر اسب شد و با سرعت شروع کرد به تاختن با شلاق زدن به اسبش با آخرین سرعت ممکن می تاخت و می تاخت.


طنز مدیریتی

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه
به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»


مشکلات دیگران

شخصی که تازه معلم شده بود تصمیم گرفت از دانش آموزان درس بپرسد. ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮزی ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ، ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎی ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ،
ﻣﻌﻠﻢ تازه کار ﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ بنی ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ،
ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:


پول نقاشی

🍃کمال الملک نقاش چیره دست ایرانی (دوران قاجار) برای آشنایی با شیوه ها و سبکهای نقاشان فرنگی به اروپا سفر کرد.

🍃زمانی که در پاریس بود فقر دامانش را گرفت و حتی برای سیر کردن شکمش هم پولی نداشت. 

🍃یک روز وارد رستورانی شد و سفارش غذا داد.


کارآفرینی

معلم از شاگردان سوالی پرسید: 

"زهرا خانم ۱۰هزار تومان پول دارد و ۳ کیلو سیب به قیمت هر کیلو ۱۵۰۰ تومان میخرد  و یک کیلو شکر به مبلغ ۵ هزار تومان برای ساخت مربا زهرا خانم چقدر پول برایش باقی مانده است؟"


یک دینار به تو بدهکار هستم.

🌂 روزی دو بازرگان به حساب معامله هایشان می رسیدند. در پایان، یکی از آن دو به دیگری گفت: «طبق حسابی که کردیم من یک دینار به تو بدهکار هستم.»

🌂 بازرگان دیگر گفت: «اشتباه می کنی! تو یک و نیم دینار به من بدهکار هستی؟»


پیرمرد کفاش

🌤در گذشته پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد.

🎭او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.

💀 و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود.


قربون بند کیفتم، تا پول داری رفیقتم

❤️مرد ثروتمندی پسر ولخرجی داشت. هرچه پدر نصیحت می کرد که با این دوستان ناباب معاشرت مکن و دست از این ولخرجی ها بردار اینها عاشق پولت هستند، جوان جاهل قبول نمی کرد تا اینکه لحظه مرگ پدرفرا می رسد.

 


فراموش کرده بودم زندگی کنم

⚜️ ابتدا به شدت سعی داشتم تا دبیرستان را تمام کنم و دانشکده را شروع کنم،
 سپس به شدت سعی داشتم تا دانشگاه را تمام کرده و وارد بازار کار شوم، 
بعد تمام تلاشم این بود که ازدواج کنم و صاحب فرزند شوم،
 سپس تمام سعی و تلاشم را برای فرزندانم بکار بردم تا آنها را تا حد مناسبی پرورش دهم،


مشاوره ۱۵دلاری

🚩😋 جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.

 

🚩🤓  چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”.


برای پادشاه چغندر ببر

⛱میگویند در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد. 

🎁یک روز مرد فقیر به همسرش گفت: می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان ومقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود.

  


پیراهن خوشبختی

مرد سالخورده ای  بیماری افسردگی شدید داشت . 

او دارای ثروت زیادی بود . هیچ پزشکی قادر نبود او را معالجه کند و او حالش هر روز بدتر میشد . 

یک روز پزشکی پیدا شد و گفت من قادرم حال پیر مرد را خوب کنم .
 
همه پرسیدند  : چطور ؟


«راز موفقیت شما چه بوده؟»

🍄🍃 گویند از مردی که صاحب یکی از بزرگترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند:

«راز موفقیت شما چه بوده؟»

او در پاسخ گفت :
🍄🍃« زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی به جز گدایی کردن نمی‌شناختم. 


دانستنیهای بازار

 از چهار حیوان در بازار به عنوان نماد نام برده می شود :

🐮گاو(Cow) ، 🐻خرس (Bear) ، 🐷خوک(Pig)  ،  🐑گوسفند(Sheep)

💎✨معامله گران می گویند گاوها و خرس ها پول در می آورند اما خوک ها و گوسفندها قربانی می شوند.


چیزهای بی ارزش

روزی دست پسر بچه‌ای در گلدان کوچکی گیر کرد و هر کاری کرد، نتوانست دستش را از گلدان خارج کند. 

به ناچار پدرش را به کمک طلبید. اما پدرش هم هر چه تلاش کرد نتوانستند دست پسر را از گلدان خارج کنند. گلدان گرانقیمت بود، اما پدر تصمیم گرفته بود که آن را بشکند. 


مزرعه ی سیب زمینی

🔺پیرمردی تنها در یکی از روستاهای آمریکا زندگی می کرد. او می خواست مزرعه ی سیب زمینی اش را شخم بزند؛ اما این کار خیلی سختی بود. تنها پسرش بود که می توانست به او کمک کند که او هم در زندان بود.

 


تو هم تاجری

روزی مردی تاجر یک دلار در جعبه‌ی مقابل گدایی انداخت که مداد می‌فروخت و با عجله به سمت ایستگاه رفت و سوار قطار شد.


پسر گل فروش

پسرک جلوی خانمی را می‌گیرد و با التماس می‌گوید: «خانم، تو رو خدا یه شاخه گل بخرید.»


ضرب المثل "باهمه بله با ما هم بله

📍یک بازرگانی ورشکست شد و طلبکارانش او را به دادگاه کشاندن بازرگان با یک وکیل مشورت کرد و وکیل به او گفت: در دادگاه هر کس از تو چیزی پرسید بگو (بله) بازرگان هم پولی به وکیل داد و قرار شد بقیه پول را بعد از دادگاه به وکیل بدهد.


اشتباه موردی

کارمندی به دفتر رئیس خود می‌رود و می‌گوید: «معنی این چیست؟ شما 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید.» 
 


درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند

ی‌گویند: درویشی بود که در کوچه و محله راه می‌رفت و می‌خواند: "هرچه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی" اتفاقاً زنی مکاره این درویش را دید و خوب گوش داد که ببیند چه می‌گوید وقتی شعرش را شنید گفت: "من پدر این درویش را در می‌آورم". 


روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد

روزی ثروتمندی سبدی پر از غذاهای فاسد به فقیری داد. فقیر لبخندی زد و سبد را گرفته و از قصر بیرون رفت. 


چند نفر تهیدست از یک بقالى نسیه برده بودند

در شهری، چند نفر تهیدست از یک بقالى نسیه برده بودند و مبلغى به او بدهکار بودند.

 


ضرب المثل کفگیر به ته دیگ خورده

در زمانهای قدیم که مردم نذر می کردند و غذا می پختن ، مردم برای گرفتن غذای نذری صف می کشیدند . از آنجا که جنس کفگیرها فلزی بود وقتی به دیگ می خورد صدا می داد .


ضرب المثل خر بیار باقلا بارکن

یک کشاورزی باقالی زیادی برداشت کرده بود و کنار آنها خوابیده بود.

یک قلدری آمد و بنا کرد به پر کردن خورجین.


ما کلاس اول دبستان بودیم.

ما کلاس اول دبستان بودیم.‌
این اخوی مان که اکنون دو سال از ما بزرگتر هستند، بخاطر می آوریم که در آن زمان هم، دو سال از ما بزرگتر بودند. در همه جا و در همه کار با هم بودیم . عینهو دو تا شریک.
یک روز دو نفری با هم رفتیم، نان بخریم. 


ضرب المثل سیخ و کباب

ریشه ضرب المثل نه سیخ بسوزه نه کباب


اشک و شادی

مرد ثروتمندی همراه هشت پسر و دخترش و نوه هایش در یک باغ زندگی می کرد و با اینکه همه چیز داشت نگران فرزندان و نوه هایش بود که بخاطر ثروت او هیچ کدام کار نمی کردند و زحمت نمی کشیدند.


« 1 2 3 4 5 » صفحه:
هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی