تبلیغ شماره 1

داستان ثروتمند بی پول

🌱هوا بدجورى توفانى بود و آن پسر و دختر کوچولو حسابى از سرما مچاله شده بودند. هردو لباس‌هاى کهنه و گشادى به تن داشتند و پشت در خانه مى‌لرزیدند.

🌱پسرک پرسید: «ببخشین خانم! کاغذ باطله دارین» کاغذ باطله نداشتم و وضع مالى خودمان هم چنگى به دل نمى زد و نمى توانستم به آن ها کمکی کنم. 


داستان

داستانمی گویند در زمانهای دور پسری بود که به اعتقاد پدرش هرگز نمی توانست با دستانش کار با ارزشی انجام دهد. این پسر هر روز به کلیسایی در نزدیکی محل زندگی خود می رفت و ساعتها به تکه سنگ مرمر بزرگی که در حیاط کلیسا قرار داشت خیره می شد و هیچ نمی گفت.


ضرب المثل کره را روغن کردی

هر وقت یک نفر از دیگری کمک بخواهد و عوض کمک و فایده، زیان و ضرر ببیند این مثل را می‌گوید. در یکی از آبادی‌های بروجرد اربابی بوده خیلی ظالم و سخت‌گیر. یک روز حکم می‌کند رعیت‌‌ها جفتی دو من کره برای سر سلامتی او بیاورند. رعیت‌‌ها هم چیزی نداشتند. هرچه فکر می‌کنند چه کنند عقلشان به جایی نمی‌رسد.


خلاقیت مالی در کسب و کار

فردی صاحب یک مغازه کتاب فروشی کوچک بود که در میان دو کتاب فروشی بزرگ و معتبر قرار داشت.

🍃روزی هنگام مراجعه به محل کار خود متوجه تابلو مغازه سمت راستی با عنوان: "فروش عظیم جشن سالگرد، ٥٠٪‏ تخفیف" شد.
 


هفت یا هشت سالم بود

هفت یا هشت سالم بود برای خرید میوه وسبزی به مغازه محل باسفارش مادرم رفتم اون موقع مثل  حالا نبود که بچه تا رو تا دانشگاه هم همراهی کنی، پنج تومن پول داخل یه زنبیل پلاستیکی قرمز رنگ که تقریباً هم قد خودم بود با یه تکه کاغذ ازلیست سفارش،میوه و سبزی رو خریدم کل مبلغ شد 45زار(ریال).

☘️ دور از چشم مادرم مابقی پول رو  دادم یه کیک دو زاری ویه نوشابه زرد کانادادرای سه زاری از بقالی جنب میوه فروشی خریدم و روبروی میوه فروشی روی جدول نشستم و جای شما خالی نوش جان کردم (عینهو سواحل مدیترانه وپلاژ خصوصی) 


ما چقدر ثروتمند هستیم

 ما چقدر ثروتمند هستیم؟!

🖌 از مردی که صاحب یکی از گسترده‌ترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای است پرسیدند: "راز موفقیت شما چه است؟" او در پاسخ گفت: زادگاه من انگلستان است. در خانواده‌ی فقیری به دنیا آمدم و چون خود را به معنای واقعی فقیر می‌دیدم، هیچ راهی جز گدایی کردن نمی‌شناختم. روزی به طرف یک مرد متشخص رفتم و مثل همیشه قیافه‌ای مظلوم و رقت‌بار به خود گرفتم و از او درخواست پول کردم. وی نگاهی به سراپای من انداخت و گفت: به جای گدایی کردن بیا با هم معامله‌ای کنیم


زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان

زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب می‌رفت.

 از او پرسید: پسر جان چه می‌خوانی؟

+قرآن.


یکی بود یکی نبود. یک کشور کوچکی بود.

یکی بود یکی نبود. یک کشور کوچکی بود. این کشور یک جزیره کوچک بود. کل پول موجود در این جزیره 2 دلار بود؛ 2 سکه 1 دلاری که بین  مردم در جریان بود. جمعیت این کشور 3 نفر بود. تام مالک زمین جزیره بود. جان و ژاک هر کدام یک سکه 1 دلاری داشتند. 

💫جان زمین را از تام به قیمت 1 دلار خرید. حالا تام و ژاک هر کدام 1 دلار داشتند و جان مالک زمین بود که 1 دلار ارزش داشت. دارایی خالص کشور 3 دلار شد.


ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد

 ملا نصرالدین هر روز در بازار گدایی می‌کرد و مردم با نیرنگی٬ حماقت او را دست می‌انداختند. دو سکه به او نشان می‌دادند که یکی شان طلا بود و یکی از نقره. 

اما ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد. این داستان در تمام منطقه پخش شد. هر روز گروهی زن و مرد می‌آمدند و دو سکه به او نشان می دادند و ملا نصرالدین همیشه سکه نقره را انتخاب می‌کرد.

 


داستان کوتاه ازدواج با یک مرد ثروتمند

 یک دختر خانم زیبا خطاب به رئیس شرکت امریکائی ج پ مورگان نامه‌ای نوشت تا برای ازدواجش چاره سازی کند.
 
💁 نامه دختر زیبا:

می‌خواهم در آنچه اینجا می‌گویم صادق باشم

من 25 سال دارم و بسیار زیبا هستم

آرزو دارم با مردی با درآمد سالانه 500 هزار دلار یا بیشتر ازدواج کنم

شاید تصور کنید که سطح توقع من بالاست، اما حتی درآمد سالانه یک میلیون دلار در نیویورک هم به طبقه متوسط تعلق دارد چه برسد به 500 هزار دلار

خواست من چندان زیاد نیست هیچ کس درآنجا با درآمد سالانه 500 هزار دلاری وجود دارد؟


در خصوص بازارسازی

روزی روزگاری در روستایی در هند مردی به روستایی‌ها اعلام کرد که برای خرید هر میمون ۱۰ دلار به آنها پول خواهد داد. روستایی‌ها هم که دیدند اطراف‌شان پر است از میمون؛ به جنگل رفتند و شروع به گرفتن‌شان کردند و مرد هم هزاران میمون به قیمت ۱۰ دلار از آنها خرید ولی با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. 


هسته زردآلو از خود آن گرانتر بود

مردی حاشیه خیابون بساط پهن کرده بود،
زردآلو هر کیلو 2000 تومن،
هسته زردآلو هرکیلو 4000 تومن.

 


آنهایی که از هیچ پول ساخته اند

💵 «فقط با ماهیانه ۱۵ هزار تومان هرروز صبح نان تازه بخورید.»  این آگهی به همراه یک شماره تلفن در سرتاسر خیابان جردن پخش شده است. شماره را که می گیرم، مردی گوشی تلفن را بر می دارد. وقتی می گویم بابت آگهی نان تماس گرفته ام، می گوید: «آدرستان را بدهید. تا از فردا صبح نان تازه بخورید


حاتم را پرسیدند که : "هرگز از خود کریم تر دیدی؟"

گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .

گفتم: «والله این بسی خوش بود.»


بهتر است ثروتمند زندگی کنیم تا اینکه ثروتمند بمیریم

وقتی که نوجوان بودم، یک شب با پدرم در صف خرید بلیط سیرک ایستاده بودیم. جلوی ما یک خانواده پرجمعیت ایستاده بودند.به نظر می رسید پول زیادی نداشتند. شش بچه که همگی زیر دوازده سال بودند، لباس های کهنه ولی در عین حال تمیز پوشیده بودند.


گفت و گو بعد از بیمه مهریه

سوسن خانم: اوا منیژه جون صورتت چرا کبوده❓

منیژه جون: چی بگم سوسن خانم. آقامون دستش خیلی سنگینه❗️

سوسن خانم: خیر نبینه... من جای تو بودم مهریه‌مو می‌ذاشتم اجرا❗️

منیژه جون: ای بابا دلت خوشه ها. مردک رفته بیمه‌ش کرده عین خیالش هم نیست❗️


بیمه عمر و ازدواج و وام.

✅ من و علی از دوران دبستان با هم دوستای صمیمی بودیم. همیشه با هم بودیم و هیچ وقت بدون همدیگه کاری نمی کردیم.⚜️

 همه چی مون مثل هم بود: درسامون،پول توجیبیامون، لباسامون، کیفامون و ... خلاصه مثل سیبی که از وسط گاز زده باشن! من اون موقع ها پول تو جیبیم رو می گرفتم و می نداختم توی قلکم یا خرجشون می کردم، علی هم مثل من بود. ⚜️


مشاجره خانوادگی بعد از بیمه مهریه

آقای خانه: بابا من مگه چی می‌گم، انتظار زیادیه می‌گم پوشک این بچه رو دو ماه یه بار عوض کن، کرم نذاره‼️

خانم خانه: بی‌خود، مگه کلفت گرفتی. اصلا من از دست تو خسته شدم. می‌رم مهریه‌مو می‌ذارم اجرا تا آدم بشی


جلسه خواستگاری بعد از بیمه مهریه

مادر عروس: خب بالاخره هرچی باشه بد نیست یه حرفی هم از مهریه بزنیم🚩

مادر داماد: درسته که گفتند مهریه رو کی داده کی گرفته اما بالاخره باید یه چندرغازی تعیین بشه دیگه! رسمه🚩

پدر عروس: ما خیلی روی مهریه تاکید نداریم اما فکر کنم دیگه 500 تا سکه معقول باشه


هر کى معتبر می‌شه بشه، ولى گدا نشه!

خوبه اسرار آدم تو کوچه بر ملا نشه🚩

نذار غم سرت خراب شه! بمونى رو دستمون🚩

مثل مستاجر بد که از تو خونه پا نشه🚩

گلیم بخت آدم خیلى باید سفید باشه🚩

بره تو بشکه ى قیر اما جایى ش سیا نشه🚩


داستان پدر و کودک

🖌 مردی، دیروقت خسته و عصبانی، از سر کار به خانه باز گشت. دم در، پسر پنج ساله اش را دید که در انتظار او بود.📍

- بابا ! یک سوال از شما بپرسم ؟📍

- بله حتماً. چه سوالی؟📍

- بابا، شما برای هر ساعت کار، چه قدر پول می گیرید؟


شعر طنز: قرض و قول


🚩یادش به خیر سال‌ها پیش وقتی بعد از چندین روز نگرانی، نتیجه کنکور را دادند چه ذوقی کردیم…⚜️

🚩 آن دم که از نتیجه خود با خبر شدم/ از جای خود جهیدم و گویی فنر شدم.⚜️

🚩 هرچند نیست حرکت موزون مرام من/ آن دم عجیب بنده اسیر کمر شدم.⚜️

🚩 زان پیش‌تر چهره نازم قراضه بود/ ناگه از این فسانه چو قرص قمر شدم.⚜️


حکایت کوتاه مرد فقیر و شیرینی فروش

🖌 یکی از شهرهای ژاپن شیرینی‌سرای بسیار مشهوری وجود دارد. شهرت او به خاطر شیرینی‌های بسیار خوشمزه‌ای است که می‌پزد. معمولاً مشتری‌های بسیار ثروتمند از این مغازه خرید می کنند، چون قیمت شیرینی‌ها گران است. صاحب فروشگاه همیشه در انتهای مغازه می نشیند و هیچ وقت برای خوش‌آمدگویی به مشتریان ثروتمندش از جای خود بلند نمی شود.📍


🎭 طنز کارآفرینی: کسب و کار جدید

مردی کسب و کارش خودش را دایر کرد. مغازه ای را در یک محل پر رفت و آمد اجاره کرد.🚩


حکایت کشاورز و معدن الماس

🖌 در گذشته کشاورزی آفریقایی در مزرعه اش زندگی خوب و خوشی را با همسر و فرزندانش سپری می کرد. روزی شنید که در بخشی از آفریقا معادن الماسی کشف شده اند و مردمی که به آنجا رفته اند، با کشف الماس به ثروتی افسانه ای دست یافته اند


✴️ داستان درآمدزایی خانگی


✅ خانمی که در خانه ماهیانه ۲۵ میلیون تومان درآمد دارد❗️

🖌 خانم امی لوینگستون که این درآمد فوق العاده را تنها در منزل دارد می گوید هرگز فکر نمی کردم که با پرکردن یک فرم آنلاین اینترنتی که آنهم از سر کنجکاوی بود، این حقوق ماهیانه برایم برقرار شود.🚩


مشاوره ۱۵دلاری

جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.


در روزگار قدیم مرد فقیری در دهی زندگی میکرد

یک روز مرد فقیر به همسرش گفت: می خواهم هدیه ای برای پادشاه ببرم.

شاید شاه در عوض چیزی شایسته شان ومقام خودش به من ببخشد و من آن را بفروشم و با پول آن زندگیمان عوض شود.

همسرش که چغندر دوست داشت،گفت: برای پادشاه چغندر ببر! 


راز موفقیت شما چه بوده...

گویند از مردی که صاحب یکی از بزرگترین فروشگاه‌های زنجیره‌ای در جهان است پرسیدند:

«راز موفقیت شما چه بوده؟»

او در پاسخ گفت:


« 1 2 3 4 5 » صفحه:
هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی