تبلیغ شماره 1

گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .

گفتم: «والله این بسی خوش بود.»

غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت  🐑 و آن موضع را (آن قسمت) را می پخت و پیش من می آورد.

و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.

پرسیدم که این چیست؟

گفتند: وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید) .🐑🐑🐑

وی را ملامت کردم که: چرا چنین کردی؟

گفت: سبحان الله تو را چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟

پس حاتم را پرسیدند که: "تو در مقابله آن چه دادی؟"

گفت: "یصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند".

گفتند: "پس تو کریمتر از او باشی!"

گفت: "هیهات! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم."

 

 

 
 
 
 
 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

|  
  |
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی