گفت: بلی، روزی در خانه غلامی یتیم فرود آمدم و وی ده گوسفند داشت. فی الحال یک گوسفند بکشت و بپخت و پیش من آورد. مرا قطعه ای از آن خوش آمد، بخوردم .
گفتم: «والله این بسی خوش بود.»
اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید
با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید
در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید
خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید
غلام بیرون رفت و یک یک گوسفند را می کشت 🐑 و آن موضع را (آن قسمت) را می پخت و پیش من می آورد.
و من از این موضوع آگاهی نداشتم. چون بیرون آمدم که سوار شوم دیدم که بیرون خانه خون بسیار ریخته است.
پرسیدم که این چیست؟
گفتند: وی (غلام) همه گوسفندان خود را بکشت (سربرید) .🐑🐑🐑
وی را ملامت کردم که: چرا چنین کردی؟
گفت: سبحان الله تو را چیزی خوش آید که من مالک آن باشم و در آن بخیلی کنم؟
پس حاتم را پرسیدند که: "تو در مقابله آن چه دادی؟"
گفت: "یصد شتر سرخ موی و پانصد گوسفند".
گفتند: "پس تو کریمتر از او باشی!"
گفت: "هیهات! وی هرچه داشت داده است و من از آن چه داشتم و از بسیاری ؛ اندکی بیش ندادم."
ثبت نام و عضویت میز کار