🌤در گذشته پیرمردی بود که از راه کفاشی گذر عمر می کرد.
🎭او همیشه شادمانه آواز می خواند، کفش وصله می زد و هر شب با عشق و امید نزد خانواده خویش باز می گشت.
💀 و امّا در نزدیکی بساط کفاش، حجره تاجری ثروتمند و بدعنق بود.
اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید
با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید
در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید
خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید
⛱تاجر تنبل و پولدار که بیشتر اوقات در دکان خویش چرت می زد و شاگردانش برایش کار می کردند، کم کم از آوازه خوانی های کفاش خسته و کلافه شد.
⛳️یک روز از کفاش پرسید درآمد تو چقدر است؟ کفاش گفت روزی سه درهم
💰 تاجر یک کیسه زر به سمت کفاش انداخت و گفت: بیا این از درآمد همه ی عمر کار کردنت هم بیشتر است! برو خانه و راحت زندگی کن و بگذار من هم کمی چرت بزنم؛ آواز خواندنت مرا کلافه کرده ...
🎀کفاش شکه شده بود، سر در گم و حیران کیسه را برداشت و دوان دوان نزد همسرش رفت.
🕶 آن دو تا روز ها متحیر بودند که با آن پول چه کنند ...!
👣از ترس دزد شبها خواب نداشتند، از فکر اینکه مبادا آن پول را از دست بدهند آرامش نداشتند، خلاصه تمام فکر و ذکرشان شده بود مواظبت از آن کیسه ی زر ...
☘️ تا اینکه پس از مدتی کفاش کیسه ی زر را برداشت و به نزد تاجر رفت.
🎁 کیسه ی زر را به تاجر داد و گفت : بیا! سکه هایت را بگیر و آرامشم را پس بده!
ثبت نام و عضویت میز کار