تبلیغ شماره 1

ادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود... 

🎁 جعبه ی کادو را که باز کردم، از خوشحالی بالا و پائین می پریدم و فریاد می زدم:

🎊 آخ جون...  آتاری 

🕹 آن روزها هر کسی آتاری نداشت...  تحفه ای بود برای خودش... 

🎮 کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته ی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن... 

👾 مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب کردم و هر چه می گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم!

 

🎭 خوشحال ترین کودک دنیا بودم تا اینکه یک روز خانه ی یکی از اقوام دعوت شدیم.

 💥 وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت... 

 

📱 بهش می گفتند میکرو...  آنقدر سرگرم بازی  شدیم که زمان فراموش شد... 

 🕴 خیلی بهتر از آتاری بود...  خیلی... 

 

🏵 بازی های بیشتری داشت،  دسته ی بازی دکمه های بیشتری داشت... 

 🌟 بازی هایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت ... 

🍄 تا آخر شب قارچ خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم... 

 

👣 به خانه که برگشتیم دیگر نمی توانستم آتاری بازی کنم...  

🍂 دلم را زده بود...  دیگر برایم جذاب نبود... 

 

🎭 مدام آتاری را با میکرو مقایسه می کردم...  

🚩 همش به این فکر می کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم؛ ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند ...


✨ امروز که در انباری لای تمام خرت و پرت های قدیمی آتاری ام را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم... 

🍃🌾ما قدر داشته هایمان را نمی دانیم ...

🍃🌾آنقدر درگیر مقایسه کردنشان با دیگران می شویم تا لذتشان از بین برود و دل زده مان کند... 

🍃🌾داشته های دیگران را چوب می کنیم و می زنیم بر سر خودمان و عزیزانمان

🍃🌾به این فکر نمی کنیم داشته های ما شاید رویای خیلی ها باشد...


🍁 زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب می کند!

 

 
 
 
 
 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

|  
  |
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی