ادربزرگ برایم از سفر هدیه آورده بود...
🎁 جعبه ی کادو را که باز کردم، از خوشحالی بالا و پائین می پریدم و فریاد می زدم:
🎊 آخ جون... آتاری
اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید
با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید
در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید
خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید
🕹 آن روزها هر کسی آتاری نداشت... تحفه ای بود برای خودش...
🎮 کارم شده بود صبح تا شب در دست گرفتن دسته ی خلبانی آتاری و هواپیما بازی کردن...
👾 مدتی گذشت و من هر روزم را با آتاری بازی کردن شب کردم و هر چه می گذشت بیشتر از قبل دوستش داشتم!
🎭 خوشحال ترین کودک دنیا بودم تا اینکه یک روز خانه ی یکی از اقوام دعوت شدیم.
💥 وارد خانه که شدم چشمم خورد به یک دستگاه جدید که پسر آن خانواده داشت...
📱 بهش می گفتند میکرو... آنقدر سرگرم بازی شدیم که زمان فراموش شد...
🕴 خیلی بهتر از آتاری بود... خیلی...
🏵 بازی های بیشتری داشت، دسته ی بازی دکمه های بیشتری داشت...
🌟 بازی هایش بر عکس آتاری یکنواخت نبود و داستان داشت ...
🍄 تا آخر شب قارچ خور بازی کردم و هواپیمای آتاری را فراموش کرده بودم...
👣 به خانه که برگشتیم دیگر نمی توانستم آتاری بازی کنم...
🍂 دلم را زده بود... دیگر برایم جذاب نبود...
🎭 مدام آتاری را با میکرو مقایسه می کردم...
🚩 همش به این فکر می کردم که چرا من نباید میکرو داشته باشم؛ ولی یک بار نشد بگویم چرا من آتاری دارم و دیگران ندارند ...
✨ امروز که در انباری لای تمام خرت و پرت های قدیمی آتاری ام را دیدم فقط به یک چیز فکر کردم...
🍃🌾ما قدر داشته هایمان را نمی دانیم ...
🍃🌾آنقدر درگیر مقایسه کردنشان با دیگران می شویم تا لذتشان از بین برود و دل زده مان کند...
🍃🌾داشته های دیگران را چوب می کنیم و می زنیم بر سر خودمان و عزیزانمان
🍃🌾به این فکر نمی کنیم داشته های ما شاید رویای خیلی ها باشد...
🍁 زندگی به من یاد داد مقایسه کردن همه چیز را خراب می کند!
ثبت نام و عضویت میز کار