تبلیغ شماره 1

دکتر ایکس عادت داشت دوشنبه شب ها دست من و دکتر (  اسمش یادم رفته، متخصص ای وی اف بود ) را می گرفت و می رفتیم ویلای لواسان. یک کبابی درست می کرد در حد مطبخ های قجری. البته سرایدار و آشپز هم داشت آنجا ولی دلش نمی خواست این جور وقت ها کسی دور و برمان باشد. 

بعد یک چای  به راه می کردیم و توی تراس بزرگی که مشرف به همه منطقه بود می نشستیم به حرف زدن. که البته در واقع من فقط مجبور بودم تمام مدت به حرف های آن دوتا پیر مرد گوش کنم و کله ام را تکان بدهم. توی یکی از آن شب ها، دکتر ایکس چیزی گفت که سال هاست توی ذهنم با همان صدا و تن حرف زدن، انگار که الان جلویم نشسته و کله اش هم کمی گرم است و لپ هایش کمی گل انداخته، به گوشم تکرار می شود:

میدونی میم، بذار یه رازی رو بهت بگم، دلم نمی خواد اینو همه بدونن. یعنی اونقدر تلخ هست که بعدش خیلیا باهاش پشت سر خودت صفحه ات رو بذارن. حالا اونقدر ها هم راز نیستا، ولی خب خیلیا نمی دونن. ببین پسر، یه فرق گنده ای هست بین دارایی آدم با رزق و روزی آدم. یه فرق گنده از اینجا تا اون ویلا توی رامسر. من اون ویلا رو یادته چند خریدم، خیلی، اندازه اینجا پاش پول دادم. ولی اون جریانات پیش اومد و تاحالا بعد این همه سال نشده یه شب برم توش. الان گرفتی کدوم کدومه؟ اون ویلا دارایی منه، ولی روزی من نیست. از گلوم قرار نیست پایین بره. خیلی چیزا تو زندگی اینجوریه. اصن همه چی. مهم نیست تو چقد پول در میاری و چقد چیز میز داری. آخرش فقط اونی که سهمته رو حالش رو می بری. این ساعت که دستت بستی چیه، قشنگه، چند خریدی، یه تومن، اوه، این ساعت منو نیگا کن، صد و پنجاه تومن پولشه.( صدو پنجاه میلیون هفت سال پیش ) شناسنومه داره. تو دنیا چندتا بیشتر ازش نساختن. واسه آدمایی مثل من. ولی چی، اگه تو بیشتر بهت خوش بگذره، یعنی اون ساعت تو وقتای بهتری رو نشون میده، یعنی روزی تو از من بیشتره، حالی اته؟

 
 
 
 
 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

|  
  |
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی