حسابی خسته شده بود، هر چه از صبح کار کرده بود را داده بود به طلبکارش و فقط مقداری پول ته جیبش مانده بود. با همسرش تماس گرفت و گفت: دارم میام خونه، چیزی نمیخوای؟!!!
اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید
با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید
در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید
خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید
همسرش گفت: چرا، فقط نیم کیلو گوشت، تخم مرغ و ۲ تا نون...
دخترکی از آن طرف صدا زد و گفت: منم میخوام با بابایی صحبت کنم...
مرد گفت: جونم بابا؟!!!
دخترک گفت: بابایی ۲ تا آبمیوه هم برای من و دوستم بخر، فردا صبح ببرم مدرسه، آخه من امروز از خوراکیهاش خوردم...
مرد گفت: باشه دختر گلم...، تلفن را قطع کرد و بعد نگاهی به جیبش کرد...
سرش را از ماشین خارج کرد و داد زد: میدون فردوسی ۲ نفر، فردوسی ۲ نفر همین الان حرکت...
ثبت نام و عضویت میز کار