تبلیغ شماره 1

🌿 مردی بود که از راه دزدیدن کفن مردگان و فروختن آنها امرار معاش می‌کرد و هرکس که می‌مرد او شبش می‌رفت قبرش را می‌شکافت و کفنش را می‌دزدید. 

🌿 این مرد روزی حس کرد که تمام عمرش گذشته و پایش لب گور است. پسرش را که تنها فرزندش بود صدا زد و گفت: "پسرجان من در تمام عمرم کاری کردم که لعن و طعن همه را به خودم خریدم. 

🌿 هیچکس در این دنیا نیست که بعد از مردنم ذکر خیری از من بکند. از تو می‌خواهم کاری کنی که مثل من وقتی پیر شدی از کارهایت پشیمان نشوی و همه ذکر خیر تو را بر زبان داشته باشند".

🌿 پسر گفت: " پدر! من کاری خواهم کرد که مردم پدر بیامرزی برای تو هم که پدرم هستی بدهند". پدر گفت: "نه، دیگر هیچکس پدر بیامرزی برای من نمی‌فرستد" 

🌿 پسر گفت: "گفتم که کاری می‌کنم تا همه مردم یک صدا ذکر خیرت را بگویند و بگویند خدا پدرت را بیامرزد". از این موضوع چندی گذشت.

🌿 مرد کفن دزد مرد. مردم او را خاک کردند و رفتند. پسرش شب آمد و کفن او را از تنش درآورد و جسدش را هم بیرون کشید و ایستاده توی قبر نگهداشت. 

🌿 فردای آن روز که مردم برای خواندن فاتحه به قبرستان آمدند و این وضع را دیدند گفتند: "خدا پدر کفن دزد اولی را بیامرزد. اگر کفن را می‌دزدید مرده مردم را از قبر بیرون نمی‌انداخت".

 
 
 
 
 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

|  
  |
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی