تبلیغ شماره 1

🌤همسر پادشاه دیوانه‌ی عاقلی را دید؛ که با کودکان بازی می‌کرد و با انگشت بر زمین خط می‌کشید.

🎭 پرسید: چه می‌کنی؟

🏡 گفت: خانه می‌سازم…

⛱ پرسید: این خانه را می‌فروشی؟

💯 گفت: می‌فروشم.

🌀پرسید: قیمت آن چقدر است؟

💖 دیوانه مبلغی را گفت. همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند. دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.

 


🔑 هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه‌ای رسید. خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند این خانه برای همسر توست.

🎀 روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید. همسرش قصه‌ی آن دیوانه را تعریف کرد.

🎁 پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می‌کند و خانه می‌سازد.

💠 گفت: این خانه را می‌فروشی؟

📢 دیوانه گفت: می‌فروشم.

☀️ پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟

💧 دیوانه مبلغی گفت که در جهان نبود!

🏠 پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته‌ای!

🌟 دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده می‌خری.

🍃میان این دو، فرق بسیار است…


➰🎀➰🎀➰

🌿 حقیقتی را که دلت به آن گواهی می‌دهد بپذیر هرچند به چشم ندیده باشی!

🙏🏻 گاهی حقایق آن‌قدر بزرگ‌اند و زیبا که در محدوده‌ی تنگ چشمان ما نمی‌گنجند !

 

 
 
 
 
 

 

ثبت نام و عضویت میز کار

لینک های مفید

 

 

 

|  
  |
دیدگاه کاربران

 

 

هدیه مالی تیم متفکران نوین مالی در شبکه اجتماعی