روزی مرد ثروتمندی، پسر بچه کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند.
اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید
با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید
در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید
خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید
🖼 آن ها یک شبانه روز را در خانه محقر یک روستایی به سر بردند.
🎪 در راه بازگشت و در پایان سفر، مرد از پسرش پرسید: نظرت در مورد سفرمان چه بود؟
🎯 پسر پاسخ داد: عالی بود پدر!
☘️ پدر پرسید: آیا به زندگی آن ها توجه کردی؟
💮 پسر پاسخ داد: فکر می کنم!
🏡 پدر پرسید: چه چیزی از این سفر یاد گرفتی؟
🌟 پسر کمی اندیشید و سپس گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا .
🏺 ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند.
🌤 حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود؛ اما باغ آن ها بی انتهاست!
🚩 در پایان حرف های پسر، پدرش مات و مبهوت او را نظاره می کرد.
⛱ پسر اضافه کرد: متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم!
ثبت نام و عضویت میز کار