زندگی هر چقدر هم برای تغییراتش نیازمند زمان باشد و آدم را در انتظار بگذارد، اما سرعت وسایل جدید حتی این تغییرات را هم تسریع کرده است، فقط باید کمی دقت داشت تا درست و حسابی دنیای جدید را شناخت. دنیایی که همه اسمش را گذاشتهاند مجازی، اما تغییراتش چنان واقعی است که آدمی را شوکه میکند، از آن واقعیتر پولهایی است که از آن در میآید. همان پولی که چرک کف دست است و وقتی دستهای به کف میآید از آب زلال هم پاکتر است.
اعتبار هدیه بگیرید و مشارکت کنید
با اعتبار هدیه، از خدمات ویژه استفاده کنید
در بازارکار حسابداری و مالی بدرخشید
خدمات مالی و حسابداری خود را معرفی کنید
نشانه حی و حاضرش، احترام خانم است، هیچ کس فکرش را نمیکرد روزی از آن دخمه و آشپزخانه که بوی سرکه و شربت خفهات میکرد، یک شرکت اسم و رسمدار سر در بیاورد. حتی کسی فکرش را نمیکرد که روزی احترام خانم که مثال بدبختی و بدشانسی بود، بشود «برند».
حتما سود دارد که هر روز گرفتاریاش بیشتر میشود و بیشتر بار میخرد و سفارشها وانت وانت دم خانهشان میآید و اصلا دستی به سر و گوش زندگیشان کشیدهاند.همه اینها وقتی اتفاق افتاد که دیگر باور کرده بود یعنی با زور و بدبختی به این باور رساندنش که پول از کوچهشان و چند همسایه در نمیآید و باید فراتر از آن عمل کند. همان وقت که فهمید دنیا آن چیزی نیست که هر روز در کوچه میبیند، مرزها کمی متفاوت است، به خصوص اگر قرار باشد تجارت کند. البته که پیش از آن تجارت برای احترام خانم معنا نداشت و فقط آن اندازهای میخواست که گلیمش را از آب بیرون بکشد.
احترام خانم بعد از فوت شوهرش، خودش ماند و سه تا بچه. بی ارث و دارایی. بچهها باید درس میخواندند و خرج زندگی باید در میآمد.
اوایل سبزی پاک کردن برای در و همسایه بود که بعدتر سفارش اقوام همسایهها هم به آن اضافه شد. نزدیک فصل پاییز و زمستان هم بافتن ژاکت و شال و کلاه هم یک اندک درآمدی برایش داشت، اما این کارها و درآمدهایش تا وقتی بچهها کوچکتر بودند و هزینههایشان کم بود، جواب خرجها را میداد، اما هزینهها ثابت نماند، همان طور که قیمتها روز به روز بالاتر میرفت. احترام خانم، از همان وقت، فصل بهار را میگذاشت برای مربا و لواشک و پاییز و زمستان را شور و ترشی درست میکرد. سفارشها در همان اندازه همسایه و فامیل بود و چند مشتری قدیمی که این و آن معرفی کرده بودند. چند کیلویی هم میداد به بقالی محل که برایش بفروشد. همین طوری درآمدی وارد جیبش میشد و هنوز نیامده، خرج میشد. فقط غصه بزرگتر شدن بچهها بود و دانشگاه و خواستههای جدید.
حتی خود احترام خانم هم فکرش را نمیکرد «آتیه» مهمان دخترش که با هزار التماس به خانهشان راه پیدا کرده بود و با یک تعارف ساده مهمان شامشان شده بود، زندگیاش را تغییر بدهد. احترام خانم هیچ وقت از این دختره خوشش نیامده بود. از دنیایی حرف میزد که تمام مدت پای لپ تاپ میگذشت یا در گوشی تلفن بود. اما او را ذوق زده میکرد که «یکی دیگه هم فروختیم». همان شب بود که آتیه پیشنهاد کرد که «بیایید شرکت بزنیم، شما تهیه کن، فروشش با من»، احترام خانم با این کارها مخالف بود، میدانست کسی یک کیلو ترشی از غریبه نمیخرد، همین مشتریها را هم با بدبختی جمع کرده بود. اصلا همین بقالی سر کوچه که او را میشناخت هم با منت چند دبه ترشی را میگرفت و میفروخت. اما آن وقت فقط ساکت ماند و به روی دختر نیاورد که چقدر حرفهایش الکی است، اما توی دلش گفت:» دختره سبک سر و سبک عقل».
اما آتیه دست بر دار نبود. میگفت این روشهای قدیمی را باید تغییر داد، دنیا عوض شده، دیگر کسی به مغازهها نمیرود، چون وقت ندارند و مشتریها از خدایشان است که محصولات را در خانه تحویل بگیرند و حتما نباید مشتری را به چشم دید، میتوان تبلیغ کرد و محصول فروخت و حسابی هم پول درآورد. ببینید تبلیغات تلویزیون را؟ از همین روشها میتوان در فضای اینترنت استفاده کرد. تازه آنجا خیلی بهتر جواب میدهد. برای آن که شاهدی هم داشته باشد سایتهایی را نشان میداد که کیف پول و کیف لوازم دستدوز دوستانش را در آنها میفروخت. اما نظر احترام خانم این بود که این اینترنت فقط برای بازی و سرگرمی است و بچهها را از درس و زندگی میاندازد و پولی از آن در نمیآید. مثال هم میزد که خودش مگر چند بار از این خریدها کرده است؟ یا در و همسایهها هیچ وقت این طور خرید نمیکنند و تازه با شناختی که از ترشی و مرباهای او دارند، باز هم با هزار ادا و اصول میخرند.
آتیه، اما حرفش همان بود و فقط یک هفته بعد بود که سفارش ۵۰ کیلو انواع ترشی را داد و از هر نوع هم ۱۰ کیلو. ترشی لیته، ترشی ذرت، ترشی بامیه، ترشی کلم و ترشی بادمجان. چند کیلو هم مربا سفارش داد. سفارشها دبه دبه آماده شد و آتیه همه را برد. اما قرار شد پول را روزی دیگر پرداخت کند. این رفتارش اصلا خوشایند احترام خانم نبود.
زندگی احترام خانم دقیقا از همان نسیه فروشی تغییر کرد، وقتی سه هفته بعد آتیه صفحهای را در اینترنت مقابلش گذاشت که تبلیغ محصولات خانگی با برند «احترام خانم» بود. تصویر مقابل احترام خانم مجموعهای از شیشههای ساده مربا و ترشی بود با درهای رنگی چهارخانهای که از جنس پارچه بود و لبهاش چین خورده بود و برچسبهایی که روی آنها چسبیده بود. در همان روزها بود که سفارشها یکی یکی در سایت میآمد و هر کدام از یک نقطه از شهر. یکی هم سفارشها را برای ارسال به خارج از کشور میخواست. اما بهترین سفارش وقتی آمد که یک رستوران سوال کرده بود برای تهیه ۱۰۰ کیلو ترشی توانایی دارید؟ آتیه، یک فعال معمولی وب نبود، بیشتر در آنجا تجارت میکرد، برند سازی میکرد، راه و روش تبلیغ و جذب مشتری را میدانست و مطمئن بود که میتوان آشپزخانه کوچک را تبدیل به یک تجارتخانه کرد. میدانســت که باید عکسهای خوب بگذارد، میدانست که ترشی را با دبه نمیتوان در وب فروخت و باید برای ظروف آن طراحی تازهای داشت، خوب میدانست که باید با مشتریها ارتباط مداوم داشت. حرفهایشان را شنید، منتشر کرد و اجازه داد پیشنهاد دهند و انتقاد کنند، برای او هر مشتری، فقط یک فرد خریدار نبود، او معتقد بود هر مشتری، مشتریان تازهای با خود میآورد. همان وقت مسوولیت سایت و اینستاگرام را به دختر احترام خانم واگذار کرد و پسر او را مسوول تحویل سفارشهای مشتری. حالا آنها مدام سفارش میگیرند و نیروهای تازهای را هم برای کار استخدام کردهاند تا سرعت تهیه و تولید ترشی و مربای خانگی «احترام خانم» بالا برود و به همه مشتریها برسد.
ماهنامه معیشت ، شماره ۱۳، مهر ۱۳۹۴
ثبت نام و عضویت میز کار